جامعه و پژوهش

جامعه شناسی برای زندگی

جامعه و پژوهش

جامعه شناسی برای زندگی

جامعه و پژوهش

معرفی و خلاصه‌ی کتاب

عنوان کتاب: دیباچه‌ای بر جامعه‌شناسی سیاسی ایران (دوره‌ی جمهوری اسلامی)

نویسنده: حسین بشیریه

سال نشر: 1387- چاپ پنجم

انتشارات: نگاه معاصر؛ تهران

جامعه شناسی سیاسی ایران

یکی از لوازم کسب شناخت پیرامون پدیده‌های اجتماعی، مطالعه‌ی آن‌ها از نظرگاه‌ها و دیدگاه‌های متفاوت و گاه متخالف است. مطالعه‌ی کتاب دکتر حسین بشیریه از این بابت می‌تواند مفید فایده باشد؛ در ادامه، نگاهی به برخی از دیدگاه‌های بشیریه در این کتاب خواهیم داشت.

  • علی محمدزاده

معرفی کتاب: منهای فقر

علی محمدزاده | چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ب.ظ

معرفی کتاب

عنوان کتاب: منهای فقر

نویسنده: محمدرضا حکیمی

به کوشش: مرتضی کیا

سال نشر: 1392

انتشارات: الحیاه؛ تهران

منهای فقر 2

چند ماه قبل، وقتی خبر انتشار کتاب «منهای فقر» را شنیدم، ناخودآگاه به یاد سال های اول دهه ی 80 افتادم که سخنرانی های آتشین درباره ی فقر و شکاف طبقاتی نقل محافل بود.

ده سال پیش، همان دوره ای که دهنمکی «فقر و فحشا» را می ساخت و حسن رحیم پور ازغدی سخنرانی های آتشین خود درباره حکومت علوی را از تریبون نماز جمعه ی تهران ایراد می کرد و برخی جریانات دانشجویی به فقر و بی عدالتی توجه نشان می دادند، این بچه حزب اللهی ها بودند که تندترین سخنان را در انتقاد از شکاف طبقاتی و فقر و فساد و تبعیض به زبان می آوردند و از ناکارآمدی های موجود انتقاد می کردند. و همین هم بود که عمدتاً بچه مذهبی ها - بخوانید حزب اللهی ها - پرچمدار عدالت خواهی شدند. اما بعد از آنکه دولت عوض شد و بعد از 8 سال سر دادن شعار عدالت شکاف فقیر و غنی کمتر که نشد؛ بیشتر هم شد، امروز کار به جایی رسیده است که اگر بچه مذهبی دم از فقر و بی عدالتی بزند، فوراً با انگشت به او هشت ساله ی احمدی نژاد را نشان خواهند داد و خواهند گفت: دیدیم در این هشت سال چه گلی به سر مملکت زدید! و شاید درست هم می گویند. همین مایی که حالا بعد از رای آوردن روحانی دوباره ژست انتقادی به خود گرفته ایم، خیلی زود یادمان رفته است روزهایی را که رئیس جمهور محبوبمان هر چه می کرد توجیه می کردیم و ککمان هم نمی گزید که فقر و گرانی امان مردم بیچاره را بریده است. حالا مشخص می شود که شعار عدالت خواهی ما بیش از آنکه برای مردم بوده باشد، برای حب و بغض های سیاسی مان بوده است!

خلاصه ی مطلب اینکه در این هشت ساله، نیت هر چه بود، در عمل در عرصه ی اقتصاد مملکت به گونه ای اداره شد که اغنیاء غنی تر و فقرا فقیرتر شدند؛ و بدا به حال رفتار های دوگانه ی ما که در آن سال ها هر جا ضعف مدیریتی بود، مدیران ممکلت را توجیه و تطهیر می کردیم و مشکلات را به ناف تحریم می بستیم و حالا که دولت روحانی به بهانه ی تحریم رفته است و با امریکای جهانخوار از در سازش درآمده است، صدایمان گوش فلک را کر کرده است که تحریم بهانه ای بیش نیست! و باز هم بدا به حال رفتارهای دوگانه ی ما!

حکیمی در منهای فقر به درستی به این نکته اشاره می کند که «در مسائل اجتماعی و ملموسات زندگی، حقایق خارجی ملاک است نه تصورات ذهنی ... .» (حکیمی 1392؛ ص 18). 

اما واقعیت این است که ما در این سال ها به دست خود به سرمایه داران میدان دادیم و اجازه ی تأسیس بانک و بیمارستان خصوصی را صادر نمودیم و شکاف اغنیاء و فقرا را در جامعه افزون تر از همیشه کردیم. ما به این سخن امام(ره) توجه نکردیم که «اسلام اعلان جنگ کرده است با این سرمایه دارها ... نه این است که با آنها همراهی کرده تا مردم را بخورند» (صحیفه امام، جلد4، ص99).

مردم را یا زائده ی سرمایه داران و قدرتمندان نمودیم و یا اموال آنان، و افسار آنان، را به نهادهای شبه دولتی سپردیم. ما به نام دین و ولایت به ریاکاران و منفعت طلبان میدان دادیم؛ ما نظام اسلامی را به منافع افراد و گروه ها گره زدیم و در عین حال، دم از «مقاومت» هم زدیم! و وقتی مردم این شعار «مقاومت» ما را به سخره گرفتند، به مردم پشت کردیم و آنها را کودن و نادان خطاب کردیم!

حکیمی منهای فقر را برای آنهایی نوشته است که دیگر نمی خواهند کاستی ها و کم کاری ها و اشتباهات را توجیه کنند و گول ظواهر زیبا و فریبنده را بخورند. بحث های آتشین از فقر و شکاف طبقاتی شاید برای آنهایی که هنوز مانند ده سال پیش فکر می کنند قدیمی شده باشد، اما برای آنان که از تجربیات گذشته درس گرفته اند، حرف های نویی برای گفتن دارد.

خواندن این کتاب را به همه ی آنهایی که «درد» دارند و دغدغه ی انقلاب اسلامی، توصیه می کنیم.

  • علی محمدزاده

علوم اجتماعی به وقت ایران

علی محمدزاده | يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۸ ق.ظ

گزارشی تحلیلی پیرامون وضعیت «علوم اجتماعی» در ایران

«علوم اجتماعی» از جمله حوزه‌هایی است که از زمان ورودش به ایران، همواره با چالش‌های گوناگونی مواجه بوده است. در دهه‌ی 40 بود که با تأسیس «مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی» و تدریس علوم اجتماعی در برخی دانشگاه‌های کشور، علوم اجتماعی جای خود را در دانشگاه‌ها و فضای فکری ایران بازکرد و به عنوان یک رشته‌ی دانشگاهی شناخته شد؛ رشته‌ای که تحصیل‌کردگانِ تازه از فرنگ برگشته بانی و مروج آن بودند.

 اگر چه چالش‌ها بر سر محتوا و مضامین این رشته سالها قبل از انقلاب آغاز شده بود، با رخداد انقلاب اسلامی ایران و جبهه‌بندی نظام نوپای پس از انقلاب در مقابل استکبار جهانی، چالش‌ها رنگی تازه به خود گرفت و بحث درباره‌ی ماهیت این رشته، جای خود را در محافل روشنفکری کشور گشود. این چالش‌ها شاید بیشتر از سوی آن دسته از مذهبیون و انقلابیونی طرح می‌شد که انقلاب اسلامی را نوعی تقابل با مدرنیته و بازگشت به سنت تفسیر می‌کردند و «استکبار ستیزیِ» انقلاب اسلامی ایران را معادل «غرب‌ستیزی» می‌دانستند. به اعتقاد اینان، مبانی، پیش‌فرض‌ها و ماهیت علوم اجتماعیِ غربی سکولار و اومانیستی بود و اساساً نمی‌توانست با ماهیت اسلامی انقلاب ایران سازگار شود.

البته این نگاه، رویکرد همه‌ی انقلابیون نبود و دسته‌ای هم خط مقدم مبارزه‌ی انقلاب اسلامی ایران را استکبار و نظام سرمایه‌داری جهانی می‌دانستند و معتقد بودند می‌توان از میان محصولات فکری و تکنولوژیک غرب، دست به گزینش زد. انقلاب فرهنگی سال 59 اگر چه با هدفِ اسلامی کردن علوم انسانی دانشگاه‌ها صورت گرفت، در عمل نتیجه‌ای جز تغییراتی چند در محتوای درسی رشته‌های علوم انسانی نداشت.

باوجود اینکه بحث بر سر مبانی و مبادی علوم اجتماعی، نسبت آن با انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران و نقدونظر پیرامون مفید بودن یا نبودن آن برای کشور، از جمله سوژه‌های داغِ سال‌های پس از انقلاب بوده و پرونده‌ی آن هنوز هم گشوده است، نظام آموزشی کشور به دور از این چالش‌ها و مباحث راه خود را پیموده و گرایش‌های گوناگون رشته‌ی علوم اجتماعی را بسط و توسعه داده است.

تنها دانشگاه پیام نور در کنکور سراسریِ دوره‌ی کارشناسیِ سال 1392حدود 5000 (پنج‌هزار) نفر ورودی جدید در گرایش‌های مختلف رشته‌ی علوم اجتماعی گرفته است. این در حالیست که دانشگاه‌های دولتی هم در پذیرش دانشجوی علوم اجتماعی وضعیت بهتری ندارند و در دوره‌های گوناگون روزانه، شبانه، مجازی، غیر حضوری، پردیس پولی و... آمار بسیار بالای ورودی دانشجوی علوم اجتماعی داشته‌اند. وقتی آمار پذیرش دانشجوی در رشته‌ی علوم اجتماعی را در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکتری و در دانشگاه‌های رنگ و وارنگ دولتی و غیردولتی به آمار فوق اضافه کنیم، رقم سرسام آوری از پذیرش دانشجوی علوم اجتماعی در هر سال به دست خواهد آمد.

طبق آماری که رییس موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی کشور ارائه داده است، بیشترین جمعیت دانشجویی کشور، یعنی 44.9 درصد از کل دانشجویان کشور، در رشته‌های علوم انسانی مشغول به تحصیل هستند؛ یعنی حدود 2 میلیون نفر!

جدای از وضعیت مبهم رشته‌های علوم انسانی در ایران و نسبت آنها با مسائل کشور که موجب گله‌گذاری بسیاری از صاحب‌نظران شده است، اولین و ساده‌ترین پرسشی که پس از شنیدن این ارقام سرسام آور به ذهن می‌رسد، این است که آیا بازارکار کشور ظرفیت پذیرش این همه دانش‌آموخته‌ی علوم انسانی و اجتماعی را دارد؟! آیا فکری به حال آینده‌ی شغلی فارغ التحصیلان این رشته‌ها شده است؟

پاسخ منفی است؛ به‌طوری که در حال حاضر اولین دغدغه و هراس هر دانشجوی علوم اجتماعی، ترس از روزی است که دوران دانشجویی تمام شود و مجبور شود مدرک زیر بغل، این طرف و آن‌طرف به دنبال کار بگردد! طُرفه آنکه سطح کیفی پایین آموزش در رشته‌های علوم اجتماعی موجب می‌شود یک فارغ التحصیل علوم اجتماعی در اغلب موارد چیزی به جز همان برگه‌ی مدرک تحصیلی در چنته نداشته باشد و این عدم مهارت آموزی و آگاهی بخشی برای ورود به بازار کار، بر مشکل اشتغال دانش‌آموختگان علوم اجتماعی می‌افزاید.

از مشکل اشتغال که بگذریم، آموزش و تحقیقات مهم‌ترین دغدغه‌خاطر یک دانشجوی علوم اجتماعی است. اساساً نگاهی که در سیاست‌گذاران آموزشی کشور نسبت به رشته‌ی علوم اجتماعی وجود دارد، این است که تأسیس گروه‌های علوم اجتماعی در دانشگاه‌های مختلف، نسبت به رشته‌های مهندسی و پزشکی و علوم پایه که نیاز به تجهیزات کارگاهی و آزمایشگاهی دارند، کم‌هزینه‌تر است. بر مبنای همین دیدگاه هم هست که اغلب دانشگاه‌های پیام نور کشور سالانه ارقام بالایی دانشجوی علوم اجتماعی و انسانی پذیرش می‌کنند. نتیجه‌ی این نگاه حداقلی به رشته‌های علوم اجتماعی از سوی سیاستگذار آموزشی این می‌شود که آموزش علوم اجتماعی در کشور، محدود به گذراندن یک سری واحد درسی و سرهم بندیِ چندمقاله‌ی به اصطلاح علمی- پژوهشی شود که حاصلی جز مدرک گرایی ندارد. این در حالیست که رشته‌ی علوم اجتماعی چیزی جز تحقیق و پژوهش نیست و کمبود اعتبارات و امکانات گوناگون پژوهشی، منجر به کم‌مایه‌گی این رشته و کم‌اثر بودنش در حل مشکلات اجتماعی کشور می‌شود.

اگر به مشکلات فوق مسائل مربوط به برنامه‌ی درسیِ این رشته را هم اضافه کنیم، زوایای بیشتری از ماجرا روشن خواهد شد. برنامه‌ی درسیِ رشته‌های گوناگون علوم اجتماعی، در گذراندن واحدهای پراکنده‌ی درسی در حوزه‌ها و موضوعات گوناگون علوم اجتماعی خلاصه می‌شود. بدین معنی که یک دانشجوی علوم اجتماعی در طول دوره‌ی تحصیل خود در مقاطع مختلف، انبانی از داده‌ها و اطلاعات پراکنده را گرد می‌آورد و در اغلب موارد نمی‌تواند رابطه‌ی خاصی میان آنها بیابد و در حوزه و موضوع خاصی به‌صورت تخصصی مطالعه کند. نتیجه آن‌که فارغ التحصیل علوم اجتماعی ما، سرِآخر هیچ ندان و همه‌چیز دان می‌شود؛ یا همان «اقیانوسی به عمقِ یک سانتی‌متر»!

در شرایطی وضعیت حاکم بر رشته‌های علوم اجتماعی در کشور ما این‌گونه است که علوم اجتماعی در بسیاری از کشورهای جهان جزء علوم پیشرو محسوب می‌شود. در دنیای امروز که به دلیل پیچیده شدن ساختارهای اجتماعی، توسعه‌ی شهر نشینی و گسترش تکنولوژی مادی و اجتماعی مشکلات و مسائل گوناگون اجتماعی بیداد می‌کند، علوم اجتماعی از مهم‌ترین طرقی هستند که می‌توان به‌وسیله‌ی آن برای این مشکلات فکری کرد. از مسائلی چون گسترش آمار طلاق و اعتیاد و فحشا گرفته تا شکاف‌ها و بحران‌های هویتی و آسیب‌های اجتماعی، فرهنگی و زیست‌بومیِ ناشی از توسعه‌ی سرمایه‌داری، همه و همه مشکلاتی هستند که برای حل آن‌ها چاره‌ای جز بهره جستن از علوم اجتماعی و انسانی وجود ندارد و اگر بی‌توجه به این مهم، منتظر تدوین پیش‌فرض‌ها و بنای علوم انسانیِ ‌متفاوتی بنشینیم و قید علوم اجتماعی موجود را بالکل بزنیم، تندباد مشکلات و بحران‌ها جامعه‌مان را با خود خواهد برد.

در پایان یادآوری می‌کنیم که مطالب مطرح شده در این نوشتار، تنها اشاره‌ای به چالش‌ها و مسائل تودرتوی علوم اجتماعی و وضعیت آنها در کشور ما بود و هر یک از مطالب مطرح شده، خود نیاز به بسط و گسترش از سویی و بحث و نقدونظر از سوی دیگر دارد. هدف این بود که دقایقی تأمل کنیم.

  • علی محمدزاده

معرفی کتاب: زن زیادی

علی محمدزاده | شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۳۲ ب.ظ

معرفی کتاب

عنوان کتاب: زن زیادی

نویسنده: جلال آل احمد

سال نشر: 1373

انتشارات: فردوس؛ تهران

زن زیادی

کتاب زن زیادی هم مثل کتاب های دیگر جلال خواندنی است. فقط این را بگویم که از میان داستان های کتاب، از داستان «جا پا» خیلی لذت بردم. داستان آنچنان ماهرانه نوشته شده است که همه ی حواس آدم را درگیر خودش می کند؛ خصوصاً که این داستان را در زمستان بخوانی. داستان «خداداد خان» هم داستانی است سیاسی و بشدت خواندنی.

توصیه می کنم کتاب های جلال را اگر نخوانده اید، هر چه زودتر بخوانید که از کف تان رفته!

  • علی محمدزاده

معرفی و خلاصه‌ی کتاب: جامعه‌ی سیاسی، جامعه‌ی مدنی و توسعه‌ی ملی

علی محمدزاده | پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۲۰ ق.ظ

معرفی و خلاصه‌ی کتاب

عنوان کتاب: جامعه‌ی سیاسی، جامعه‌ی مدنی و توسعه‌ی ملی

نویسنده: هوشنگ امیر احمدی

سال نشر: 1381

انتشارات: نقش و نگار

هوشنگ امیر احمدی

 مسئله‌ی اصلی امیر احمدی در این کتاب «توسعه‌ی پایدار» است و راه حل اساسی توسعه را در تعاملی مستمر بین دولت بورژوازی مدرن (دولت توسعه‌خواه) و جامعه‌ی مدنی توسعه‌یافته می‌بیند. او سه مرحله را با توجه به روابط میان دولت و جامعه‌ی مدنی برای توسعه ذکر می کند. بر اساس این نظریه، مشخصه مراحل آغازین توسعه وجود دولتی نیرومند و یک جامعه‌ی مدنی ضعیف است. اما با گذشت زمان و ادامه‌ی توسعه، جامعه‌ی مدنی تقویت شده و رشد می‌یابد. افزایش قدرت جامعه‌ی مدنی باعث می‌شود تا دولت و جامعه‌ی مدنی وارد مرحله‌ی تعارض با یکدیگر شوند که این همان مرحله‌ی تعیین کننده‌ی گذار است. در چنین شرایطی، اگر دولت یا جامعه‌ی مدنی مانع برقراری توازن قدرت میان دو طرف شود، توسعه دچار مشکل می‌شود و ادامه نخواهد یافت. در واقع، برقراری توازن قدرت میان دولت و جامعه‌ی مدنی شرط لازم ادامه‌ی توسعه در دوران پس از گذار است. 

در کل امیراحمدی در این کتاب به تشریح الگوی لیبرالی از توسعه می‌پردازد. ما در این نوشتار، به بحث اصلی امیراحمدی در این کتاب کاری نداریم و مباحث دیگری را از فصل اول و دوم کتاب انتخاب کرده‌ایم که مربوط به تحلیل نیروهای اجتماعی در ایران است.

  • علی محمدزاده

مطلب وارده: ساپورت

علی محمدزاده | دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ق.ظ

اشاره:
گاهی اوقات، در وبگردی هایم اگر مطلب جالبی را دیدم در وبلاگ درج می کنم. مطلب زیر از این دست مطالب جالب است. اما ذکر این نکته را هم لازم می دانم که به نظر می رسد داستان بیشتر بر اساس توهم ذهنی نویسنده نوشته شده است تا یک واقعیت اجتماعی. نویسنده هم احتمالاً مرد بوده است نه زن. به هر حال برای تأمل جامعه شناختی، نکات جالبی دارد و بازنشر آن، از این بابت بود. 

ساپورت

چادرش را با دو دست محکم گرفته بود. باد هم امروز وزیدنش گرفته بود. دلهره ی عجیبی داشت. به سرعت از پله های ساختمان پایین آمد و تندی از مقابل نگهبانی خوابگاه رد شد. وزش باد انگار شدیدتر شده بود. مجبور بود تا اتوبوس می آید، با تمام قوت چاردش را بچسبد تا باد چادرش را نبرد. از ترس اینکه نکند یکدفعه آشنایی پیدا شود و با این سرووضع ببیندش، چادر را روی صورتش کشیده بود؛ طوری که فقط دماغش پیدا بود. توی اتوبوس هم که نشست، لایه های چادر را روی پاهایش کشید و دوروبر را براندازی کرد تا نکند دوستی، آشنایی توی اتوبوس نشسته باشد. تپش قلب گرفته بود. چیزی شبیه به اضطراب سراسر وجودش را آشفته می کرد. برای اولین بار بود که جرأت کرده بود زیر چادرش ساپورت بپوشد؛ آن هم بدون مانتو. دختر سر به زیری بود و تا حالا از این کارها نکرده بود. نماز و دعایش سرجایش بود و بچه ها به مذهبی بودن می شناختندش. از همان دوران دبیرستان، مانتوشلوار ساده ای می پوشید و چادرش هم از همین چادرهای سنتی معمولی بود. دانشگاه که آمده بود، با وجود اینکه ظاهرش برایش مهم بود و سعی می کرد تنوع لباس داشته باشد، سادگی پوشش اش را حفظ کرده بود. توی دانشگاه، خیلی از دخترها یا دوست پسر داشتند و یا با پسرهای کلاس رابطه شان خوب بود؛ اما او همیشه از اینکه با نامحرم ارتباط و بگوبخندی داشته باشد گریزان بود. نه اینکه از خانواده ترس داشته باشد یا اینکه خودنگهداری اش از سر اجبار باشد. کیلومترها دورتر از شهرشان بود و جور دیگری هم اگر زندگی می کرد، خانواده شان بویی نمی بردند. از همان روزهای اولی که به دانشگاه آمده بود، به واسطه ی چند نفر از دوستانش، در حلقه های مطالعاتی بچه های مسجد دانشگاه عضو شده بود و راجع به فلسفه ی حجاب و توحید و زندگی اسلامی چندین جزوه و کتاب خوانده بود؛ تا آنجا که هر جا، سرکلاس یا توی دانشگاه، بحثی راجع به حجاب در می گرفت، او از مدافعان پروپاقرص حجاب برتر بود و برایش کلی استدلال ردیف می کرد.

همچه آدمی، حالا کارش به جایی رسیده بود که جرأت کرده بود زیر چادرش ساپورت بپوشد، آن هم بدون مانتو!

یک سالی می شد که کاری توی خیابان ولی عصر پیدا کرده بود. توی یک موسسه ی فرهنگی مشغول به کار شده بود و به دختران دانشجوی علاقه مند، زبان عربی یاد می داد. در این مدت، هر روز توی مسیرش از کنار دو- سه دست فروش که ساپورت های جور واجور می فروختند رد می شد و خانم های پیر و جوان را می دید که آن دور و بر جمع شده بودند و مشغول خرید بودند. اما همیشه بدون اینکه توقف کند یا حتی سرعتش را کم کند، از کنار بساطی رد شده بود و راه پیاده رو را در پیش گرفته بود. یک سالی می شد که پوشیدن ساپورت مد شده بود و  از پارسال تا امسال، در رنگ ها و مدل ها و شیوه ی پوشیدن ساپورت کلی تحول ایجاد شده بود. اولش فقط بعضی ها جرأت می کردند توی خیابان ساپورت بپوشند و آن هم زیر یک مانتوی بلند؛ طوری که فقط ساق پایشان دیده می شد. کم کم، مانتوها کوتاه تر می شد و دکمه های جلوی شان هم حذف می شد. ساپورت ها هم که اولش فقط از این ساپورت های زخیم سیاه بودند، حالا طرح و رنگ های مختلفی داشتند. طوری شده بود که توی مسیر 300-400 متری که از ایستگاه اتوبوس تا محل کارش راه بود، از هر چند خانم یک نفر ساپورت پوشیده بود. 

دو- سه روز پیش بود که برای اولین بار، وقتی از کنار بساط فروشنده رد می شد، اندکی سرعتش را کم کرده بود و با دقت بیشتری ساپورت ها را ورانداز کرده بود. ده بیست قدمی که از جلوی طرف رد شده بود، دوباره برگشته بود و آمده بود جلوی فروشنده ایستاده بود و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش، بالأخره یک ساپورت خریده بود. ساپورت را چپانده بود تهِ کیفش و کیفش را هم نزدیک خودش گذاشته بود تا نکند همکارانش متوجه بشنوند که او ساپورت خریده. توی اتاق هم، ساپورت کذایی را توی کمدش زیر لباس ها قایم کرده بود و به روی خودش هم نیاورده بود. تا اینکه دیروز، هر سه هم اتاقی اش برای تعطیلات بین دو ترم به شهرشان رفته بودند و اتاق خلوت شده بود. اولش توی اتاق چندباری ساپورت را پوشیده بود و خودش را توی آینه نگاه کرده بود و کلّی کیف کرده بود. بعد که از ور رفتن با ساپورت توی اتاق چهارقدمی خسته شده بود، به سرش زده بود که دل به دریا بزند و ساپورت لعنتی را بپوشد و بزند توی خیابان. باشد که دلی از عزا درآورده باشد! و حالا روی صندلی اتوبوس همان ساپورت کذایی را با لایه های چادرش پوشانده بود.

به مقصد که رسیده بود، پیاده رو آنقدر شلوغ بود که دیگر لازم نبود از ترس اینکه مبادا آشنایی ببیندش، چادرش را دو دستی محکم بچسبد. چادر را کمی آزادتر گذاشته بود و گاه و بیگاهی ساق پای نازکش از زیر چادر می زد بیرون. دنیا انگار برایش رنگ و بوی دیگری داشت. خیابان همان خیابانی بود که تاحالا هزار بار از پیاده روش گذشته بود و رفته بود؛ اما حالا انگار جای جدیدی بود. آدم ها هم با قبل فرق می کردند. این بار نسبت به خانم های چادری حس دیگری داشت؛ نسبت به خانم های ساپورت پوش و بدحجاب هم همینطور. انگار دچار نوعی تناقض شده بود. توی پیاده رو، سرگرم دیدن ویترین مغازه ها شده بود که وقت نماز ظهر شده بود و صدای اذان از بلندگوی مسجد پخش شده بود. اولش بی خیال اذان شده بود و برای قیمت گرفتن کفشی داخل یکی از مغازه ها رفته بود. چند دقیقه ای که از اذان گذشته بود، طاقت نیاورده بود و تندی سمت مسجد رفته بود و به نماز دوم رسیده بود. نماز جماعت هم برایش رنگ و بوی دیگری داشت؛ اولین باری بود که با ساپورت به نماز جماعت ایستاده بود! توی نماز، اصلاً حواسش به نماز نبود و مدام افکار و احساسات متناقضی از ذهنش رد می شد. احساس می کرد از خدا دور شده است؛ احساس می کرد دینداری اش دینداری آبکی و بی مبنایی بوده است که بعد از عمری داعیه ی حجاب و دین داری، با این سرووضع به کوچه و خیابان آمده است. هنوز هم دلهره داشت که نکند آشنایی پیدا شود و با این سروضع ببیندش. توی همین آشفتگی از مسجد بیرون آمده بود و توی پیاده رو شروع به قدم زدن کرده بود. اول به دارو خانه رفته بود و برای یکی از دوستانش یک بسته قرص سرماخوردگی خریده بود. بعد سری به فروشگاه داروگیاهی زده بود و چند سیری گل گاوزبان خریده بود. سرآخر هم از یکی از کتاب فروشی های دور میدان کتابی خریده بود. 

آنقدر با خودش فکر کرده بود که دیگر حال و حوصله ی گشتن توی بازار نداشت. همینطور که آرام آرام قدم بر می داشت، راهش را به سمت ایستگاه اتوبوس کج کرده بود تا هر چه زودتر به اتاق برگردد و به ناهار سلف خوابگاه هم برسد. در راه برگشت، مدام به این فکر بود که وقتی رسید، دو رکعت نماز مستحبی بخواند و با خدا آشتی کند. 

به آرامی از مقابل نگهبانی خوابگاه گذشت و سلّانه سلّانه از پله های ساختمان بالا رفت. در اتاق را که بازکرد، قبل از هر کاری ساپورت کذایی را در آورد و کناری انداخت و لباس راحتی اش را پوشید. آنقدر خسته بود که دلش می خواست به یک خواب طولانی فرو رود. همینطور که داشت می خوابید، به این فکر بود که بعد از بیدار شدن ساپورت را تکه تکه کند و بعنوان دستگیره ازش استفاده کند. یک تکه پارچه، ارزش این همه دلهره و تشویش را نداشت!

  • علی محمدزاده

مطلب وارده: پیشرفت

علی محمدزاده | جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۵۲ ق.ظ

مطلبی که می خوانید را از وبلاگ خوشه های حرف اینجا آورده ام. در یک جستجوی اینترنتی اتفاقی به این وبلاگ و مطلبش برخوردم و برایم بسیار جالب آمد. هنگام خواندم مطلب، بحث «ریسک در دنیای مدرن» که گیدنز مطرح می کند در نظرم آمد؛ مسئله ای که برای ذهن مخاطره اندیش من بسیار جالب توجه است. داستان «پیشرفت» می تواند داستان هر کدام از ما باشد.

پیشرفت

شیرین قراربود یکی از ستاره‌های مطرح سینما باشد، او در شانزده سالگی به اندازه کافی زیبا، جذاب و خوش استیل بود. اگر امکان داشت از همان دوران مدرسه می‌توانست تئاتر اجرا کند. در مدرسه‌ای که هیچ وقت گروه تئاتر نداشت! شیرین قرار بود از نوجوانی فعالیت‌های هنری‌اش را زیر نظر اساتید بزرگ سینما آغاز کند. قرار بود تصویر بزرگش بر سردر تمام سینماها نصب شودو فقط با ایفای نقش کوتاهی ، در یک فیلم معمولی ، باعث موفقیت تجاری‌چشم‌گیر آن شود.شیرین قرار بود پسوند رودآبادی ته فامیلش را حذف کند تا اسم خوش‌آهنگی برای تیتراژ فیلم‌ها داشته باشد. شیرین قراربود با مجلات تخصصی سینمایی مصاحبه و شایعه ازدواجش را مرتب تکذیب کند. قرار بود عکس‌های فتوشاپی و بی‌نقصش در گوشی‌های همراه دست به دست بچرخد و یکی از رتبه‌های برتر سرچ در گوگل باشد. قرار بود قبل از سی سالگی چند سیمرغ بلورین گرفته باشد و در جشنواره‌های معتبر خارجی، از بازی فوق‌العاده‌اش تقدیر شود.

اما شیرین فقط یک منشی مطب ساده بود که بر اثر غفلت ، در 21 سالگی سوار یک ماشین شخصی شد و واقعی‌ترین بازی او، که زندگی‌اش بود به پایان رسید.

محبوبه قرار بود یکی از مفاخر ایران باشد. قرار بود اولین نظریه پرداز جامعه‌شناسی در ایران شود و به عنوان چهره ماندگار از اسمش یاد شود. محبوبه قرار بود در کنفرانس‌های بین‌المللی زیادی شرکت کند و به عنوان مهمان ویژه برای حضار تشنه‌ی علم، سخنرانی کند. محبوبه قراربود روزهای زوج در تلویزیون مسائل مختلف جامعه را از زاویه‌ای جدید بررسی کند و به سوالات کارشناسان پاسخ‌های دقیق و درست بدهد. قرار بود مقالاتش در مجلات معتبر جامعه‌شناسی منتشر شود و کتاب‌هایش مرتبا تجدید چاپ شوند .

ولی محبوبه در سال دوم دانشگاه بر اثر بیماری کبد از دنیا رفت و تنها کاغذی که نامش بر روی آن چاپ شد، اعلامیه فوتش بود.

  • علی محمدزاده

معرفی و خلاصه ی کتاب: جامعه شناسی سیاسی

علی محمدزاده | پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۵۴ ب.ظ

معرفی و خلاصه ی کتاب

عنوان کتاب: جامعه شناسی سیاسی

نویسنده: حسین بشیریه

سال نشر: 1388

انتشارات: نی؛ تهران

جامعه شناسی سیاسی

کتاب دکتر حسین بشیریه، نیاز به معرفی ندارد. جهت آشنایی مختصر خوانندگان با مباحث کتاب، بخش هایی از کتاب را در اختیار خوانندگان محترم می گذارم.

 موضوع جامعه شناسی سیاسی

موضوع اصلی جامعه شناسی سیاسی، بررسی روابط متقابل میان قدرت دولتی و نیروهای اجتماعی است. در حقیقت، موضوع اصلی جامعه شناسی سیاسی بررسی رابطه میان دولت، قدرت سیاسی و قدرت دولتی از یک سو و جامعه و قدرت اجتماعی یا نیروها و گروه های اجتماعی از سوی دیگر است. اگر سیاست را به معنی روابط میان جامعه، اقتصاد و دولت تلقی کنیم (هلد 1989؛ ص3)، وظیفه جامعه شناسی سیاسی، فهم این روابط است. در این رابطه، به ویژه تاثیرات جامعه و منافع اجتماعی افراد و گروه ها بر روی دولت بررسی می شود (بشیریه 1374؛ ص19). در تفاوت جامعه شناسی سیاسی با علم سیاست باید گفت جامعه شناسی سیاسی بیشتر نگرشی از پایین به بالاست؛ یعنی اینکه بیشتر تاثیرات جامعه بر سیاست را بررسی می کند؛ حال آنکه علم سیاست بیشتر از بالا به پایین است؛ یعنی بیشتر به بررسی ساختار قدرت و فرآیند سیاست و تصمیم گیری و تاثیرات آنها بر روابط اجتماعی می پردازد.

نیروهای اجتماعی، جامعه‌ی مدنی و تحولات سیاسی از منظر کارل مارکس

برای بررسی نقش نیروهای اجتماعی در تحولات جامعه، اندیشه‌ی کارل مارکس بینش‌های راه‌گشایی را در اختیار ما می‌گذارد. به نظر مارکس «پراکسیس» یا کار انسان در تاریخ به عنوان ترکیب عین و ذهن، مهم‌ترین عامل تعیین کننده و خلاق جامعه و تاریخ است (بشیریه 1374؛ ص30). کار انسان در تاریخ، یعنی «پراکسیس»، تولیدکننده و سازنده‌ی همه‌ی اشکال و نهادهای تاریخی و اجتماعی (ابزارهای تولید، کالاها، نهادها و نظام اقتصادی، مظاهر فرهنگی، ایدئولوژی، دولت و...) است. جهان نهادها و نمودها بازتاب پراکسیس یا عمل انسان در تاریخ است. لیکن انسان از این واقعیت آگاهی کامل ندارد. در هر مرحله از تکامل تاریخی مصنوعات و مخلوقات کار انسان یعنی روابط تولید، نهادهای اجتماعی و اشکال آگاهی تبلور و تجسم یا عینیت پیدا می کنند. در این وضعیت انسان مصنوعات خود را از خود برتر و ازلی و ابدی تلقی می‌کند و بدین سان وضعیت شیء‌گشتگی به وضعیت از خودبیگانگی انسان از حاصل کار خویش می‌انجامد. در هر مرحله‌ای از تاریخ، اوج توانایی‌های انسان در کار و خلاقیت و سازندگی در بخشی از جامعه و یا در طبقه‌ای ظاهر می‌شود. مثلاً در عصر تکوین طبقه‌ی بورژوا به عنوان طبقه‌ی انقلابی جدید، بورژوازی مظهر کمال توانایی انسان در کار و خلاقیت بود و جهان عینی را آفرید. اما جهان عینی بر خلاف آنچه به نظر طبقات حاکمه می‌رسد، پدیده‌ای ازلی و ابدی و ساختاری نیست؛ بلکه پدیده‌ای است چون مایع منجمد شده‌ای که در زیر پوسته‌ی متصلب آن کار انسان به عنوان ماده اصلی تشکیل دهنده‌ی کل پدیده‌های اجتماعی ساری و جاری است. میان فرآیند پراکسیس تاریخی و جهان شیءگونه وقتی تضاد پیش می‌آید که فرآیند پراکسیس تاریخی پیشرفته‌تر باشد در حالی که جهان متصلب اشیاء و نهادها در مقابل آن پیشرفت مقاومت کند. حوزه‌ی پراکسیس یا نیروهای تولید حوزه‌ی حرکت و و حوزه‌ی جهان شیءگشته حوزه‌ی مقاومت است. سرانجام زمانی فرامی‌رسد که عامل حرکت در تاریخ، یعنی پراکسیس، پوسته‌ی خشکیده را در هم می‌شکند و از درون آن باردیگر فرماسیون اجتماعی جدیدی خلق می‌گردد که اینک حاصل نیروی کار جدیدی است. به نظر مارکس از بین طبقات جامعه‌ی سرمایه داری تنها طبقه‌ی پرولتاریا است که می‌تواند تصویر جهان دیگری را بر حسب علایق مادی خود در نظر بیاورد. طبقه‌ی پرولتاریا و همه‌ی گروه‌هایی که به شیوه‌ی پرولتاریا جهان نوین دیگری را بر اساس علایق خود تصور می‌کنند، نیروی خلاق و کارگر عصر سرمایه‌داری هستند. میان پرولتاریا و طبقات خلاق ادوار گذشته یک تفاوت اساسی هست و آن اینکه طبقات بالنده در شیوه‌های تولید ماقبل سوسیالیستی فاقد وحدت عین و ذهن بودند. مثلاً در جامعه‌ی فئودالی دهقانان مولدین مادی، یعنی تولیدکنندگان کالاها و اشرافیت، مولدین معنوی، یعنی تولیدکنندگان فرهنگ و ایدئولوژی به شمار می‌آمدند. در جهان بورژوایی نیز کارگران صنعتی مولدین مادی یعنی تولیدکنندگان ارزش اضافی هستند در حالی که بورژوازی مولد فرهنگ و ایدئولوژی است و بازهم میان ذهن و عین وحدت نیست. اما وقتی پرولتاریا به خودآگاهی می رسد و ایدئولوژی کاذب آن رفع می‌گردد در می یابد که جهان اجتماعی پدیده ای مصنوع است و سهم خود را در این صناعت بازمی‌یابد (همان، صص 32-37).

دکتر حسین بشیریه، حوزه‌ی جامعه، یعنی مجموعه‌ی نیروهای اجتماعی و عمل آنها، را حوزه‌ی زیربنایی پراکسیس می‌داند؛ یعنی بر اساس اندیشه‌ی مارکس، تحولات جامعه پیش از هر چیز توسط نیروهای اجتماعی است که رقم می‌خورد. بشیریه معتقد است در اندیشه‌ی مارکس «جامعه‌ی مدنی» به این معنا اهمیت بنیادین دارد.

شکاف های اجتماعی، نیروهای اجتماعی و زندگی سیاسی

چنانکه گفتیم، موضوع جامعه شناسی سیاسی بررسی روابط پیچیده میان جامعه و دولت و به ویژه اثرگذاری نیروهای اجتماعی بر عرصه سیاسی است. بنابراین جامعه شناسی سیاسی باید به سه حوزه به هم پیوسته بپردازد:

1- شناخت پیچیدگی ها و شکاف ها و تعارضات جامعه به عنوان نقطه عزیمت

2- شناخت گروه بندی ها و نیروهایی که بر اساس خطوط آن شکاف ها در هر جامعه پیدا می شود

هر چه شمار شکاف های اجتماعی بیشتر و شیوه ترکیب آنها پیچیده تر باشد، مجموعه پیچیده تری از گروه بندی ها و نیروهای اجتماعی پدید می آید.

3- شیوه تاثیر گذاری نیروهای اجتماعی بر زندگی سیاسی و بحث از مقولاتی چون سلطه اجتماعی و نفوذ و تاثیر و نقش آنها در سیاست.

تفاوت میان قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی

«قدرت عبارت است از توانایی یک فرد یا گروهی از افراد برای تغییر شیوه عمل افراد یا گروه های دیگر در جهت دلخواه آن فرد یا گروه». این تعریف، تعریفی از قدرت اجتماعی است. اما در مقابل تعریفی که جان لاک از قدرت به دست داده است، تعریف قدرت دولتی است: «به نظر من قدرت سیاسی، حق وضع قوانین همراه با تعیین مجازات مرگ و کلیه مجازات های کوچکتر به منظور تنظیم و حفظ مالکیت است». نفوذ، فشار، اعتبار و منزلت از اشکال قدرت اجتماعی هستند؛ در مقابل قدرت دولتی دارای ضمانت اجرای روشنی است که مبتنی بر توانایی اعمال زور و اجبار دستگاه حکومت می باشد.


به خوانندگان محترم توصیه می شود خواندن این کتاب را از دست ندهند.



  • علی محمدزاده

معرفی کتاب: جهان رها شده

علی محمدزاده | پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۲ ق.ظ

معرفی کتاب

عنوان کتاب: جهان رها شده

نویسنده: آنتونی گیدنز

مترجمان: علی اصغر سعیدی و یوسف حاجی عبدالوهاب

سال نشر: 1387

انتشارات: علم و ادب؛ تهران

جهان رها شده

کتاب «جهان رها شده» را به بهانه ی درسی که این ترم با دکتر سعیدی، مترجم کتاب، داشتم خواندم. لازم است به خاطر ترجمه ی این کتاب از ایشان تشکر کنم.

اما درباره کتاب، لازم است به نکاتی اشاره کنم.

مختصری از کتاب

یکی از دغدغه های اساسی آنتونی گیدنز، مدرنیته ی متأخر است. او در آراء و آثارش کوشش می کند تا ابعاد این مدرنیته ی متأخر را برای ما باز کند و آن را به ما بشناساند. به نظر گیدنز، مدرنیته ی متأخر با آن چیزی که پیشتازان روشنگری پیش بینی می کردند، متفاوت است. به نظر او در حالی که این متفکرین انتظار داشتند دنیای مدرن امروز دنیایی کنترل شده و سازماندهی شده باشد، این اتفاق نیفتاده است و اتفاقاً بر عکس، جهان به سمت پیش بینی ناپذیری و عدم کنترل حرکت می کند. نشانه ی این پیش بینی ناپذیری، «ریسک» است. در جهان امروز ریسک هایی که انسان خود به دست خود به وجود آورده است، وی را تهدید می کند. از جمله آن می توان به ریسک سلامتی ناشی از مواد غذایی هورمونی و اصلاح نژاد شده و ریسک هسته ای اشاره کرد. با این شرایط، ما با «جهانی رها شده» مواجه هستیم.

چیزی که گیدنز در گفتارهای این کتاب می گوید، این است که کلیدواژه ی فهم مدرنیته ی متأخر «یکپارچگی جهانی» یا همان Globalization است. به نظر او این یکپارچگی جهانی، پدیده ای چند بعدی است که از گسترش اقتصاد بازار تا تغییراتی در فرهنگ، سنت، خانواده و سیاست را در بر می گیرد که گسترش اقتصاد دانش بنیان و تغییرات عظیم ارتباطاتی از جمله نشانه های آن است. خصوصاً ارتباطات جهانی، منجر به استفاده بازتابی از جهان می شود. یعنی بهره گرفتن از اطلاعات و استفاده از آن در زندگی روزمره.

این یکپارچگی جهانی لزوماً به معنی یکی شدن همه جهان نیست؛ بلکه در در آن احیای ناسیونالیسم محلی و شکل های هویت محلی هم مستتر است.

یکی از مسائل اساسی که گیدنز در بحثش به آن توجه می کند، دموکراسی است. به نظر او، یکی از روندهایی که در این فرآیند یکپارچگی جهانی قابل ملاحظه است، بیش از پیش دموکراتیزه شدن جهان است. قدرت دیگر قدرت سخت نخواهد بود؛ بلکه این قدرت اطلاعاتی و قدرت اجتماعی است که تحول ساز است. بحث او در این باره نزدیکی زیادی به انقلاب های رنگی و تاثیرات آن دارد.

گیدنز معتقد است امروز ایده دموکراسی مبتنی بر تعادل بین سه ضلع دولت با کفایت، اقتصاد مبتنی بر بازار و جامعه مدنی قوی است و البته روند یکپارچگی جهانی به سمت ساختن دموکراسی گرایش دارد؛ هر چند یک شبه اتفاق نمی افتد. ضمن این که او به «دموکراسی منظومه ای» هم نظر دارد. منظور جهانی کردن نهادهای دموکراتیک است.

نقد و نظر مختصر

به چند نکته باید توجه کرد. اولاً اینکه سخنرانی های گیدنز که در این کتاب چاپ شده است، مربوط به سال 1999 و 2000 است. یعنی پیش از حوادثی چون 11 سپتامبر، جنگ افغانستان و عراق، بحران اقتصاد جهانی و امریکا و جنبش ضد سرمایه داری (اشغال وال استریت) و همینطور تحولات اخیر جهان عرب. امروز که این تحولات را دیده ایم، قطعاً خوش بینی گیدنز به جهانی شدن را با تأمل بیشتری می نگریم. 

راستش، از خوش بینی گیدنز نسبت به نظم کنونی جهان و اینکه در نظر او چیزی به نام سلطه و امپریالیسم رنگ و بوی زیادی ندارد، رنجیده خاطرم. چون جهان امروز را جهانی می بینم که پیش از هر چیز مورد حمله ی امپریالیسم قرار گرفته است. جهان غرب به مدد غارت های سده های پیش خود امروز در رفاه نسبی به سر می برد و هنوز هم برای ادامه رفاه خود، با شیوه های جدیدی کشورهای دیگر را استعمار می کند. از جنگ و خونریزی گرفته تا انتقال صنایع آلاینده به سرزمین های دیگر تا بهره کشی از نیروی کار آنان تا توطئه برای سرنگونی نظام های سیاسی مستقل تا حمایت از تروریسم در فلسطین و سوریه و پاکستان و هزارها تای دیگر.

البته بحثی که گیدنز در رابطه با ریسک در دنیای جدید مطرح می کند بسیار شنیدنی است؛ اما احساس می کنم به نحوی متناقض در دل آن هم نوعی خوش بینی به مدرنیته و جهانی سازی مستتر است.

باید از آقای گیدنز پرسید جای نقد امپریالیسم در نظریه و نگاه شما کجاست؟ 

  • علی محمدزاده

معرفی کتاب: جامعه شناسی ورزش

علی محمدزاده | چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۰۸ ق.ظ

معرفی کتاب

عنوان کتاب: جامعه‌شناسی ورزش

نویسنده: مهربان پارسامهر

سال نشر: 1388

انتشارات: دانشگاه یزد

جامعه شناس ورزش2

در مورد این کتاب، توصیه می کنم اگر مدرس تان مجبورتان نکرده، این کتاب را نخوانید! کل این کتاب 294 صفحه ای، در 50 صفحه قابل خلاصه کردن است. کتاب هیچ انسجام محتوایی ندارد. نویسنده یک سری حرف ها را مرتباً تکرار می کند و حوصله خواننده را سر می برد.


  • علی محمدزاده