جامعه و پژوهش

جامعه شناسی برای زندگی

جامعه و پژوهش

جامعه شناسی برای زندگی

جامعه و پژوهش

تهران دیدنی است: موزه‌ی صلح و موزه‌ی ایران باستان

علی محمدزاده | شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۹ ب.ظ

عصر یک روز بهاری، که ازقضا دیروزش حسابی باد هم آمده است و آلودگی شهر را با خود برده است، کارت در دیوان عدالت اداری که تمام می شود، برای رسیدن به ایستگاه مترو امام خمینی(ره)، از این در پارک شهر وارد می شوی که از آن درش بیرون بیایی. هوای تمیز و رنگ سبز قشنگ برگ های نوی درختان و خنکای نسیم بهاری آن چنان مستت می کند که دامنت از دست می رود و صفا می کنی چند دقیقه ای روی یکی از نیمکت های پارک بنشینی و آهنگی گوش کنی؛ و همان طور که نور زرد و سفید خورشید عصرگاهی از پشت شیشه ی عینکت می درخشد و گرمایش روی گونه ات سرازیر می شود، دسته های دوتا دوتا و چندتا چندتای دختر و پسرها را می بینی که با هم مشغول خوش گذرانی اند. دختر دبیرستانی ها با همان مانتوشلوار مدرسه این جا و آن جای چمن های پارک نشسته اند و کتابی جلوشان باز کرده اند و مثلا دارند درس می خوانند؛ و در فاصله ای نه چندان دور، نوجوان هایی نشسته اند که سیاهی موی دخترمدرسه ای ها آنچنان در جا میخ کوبشان کرده است که جم نمی خورند و فقط گاهی نیم نگاهی می کنند و نیشخندی می زنند. بعضی دخترها هم که پر روترند، با همان لباس مدرسه، دوچرخه های پسرها را گرفته اند و دوتا دوتا با هم دوچرخه سورای می کنند؛ و خیاشان هم راحت است که گشت ارشادی درکار نیست که بیاید و گیر بی خودی بدهد!

ده دقیقه ای بیشتر ننشسته ای که حوصله ات سر می رود و از روی نیمکت بلند می شوی و همین طور که داری عکس گرفتن زن و شوهر ها و بچه کوچولوها را کنار لاله های زیبای پارک تماشا می کنی، چشمت به تابلویی می افتد که رویش نوشته است: «موزه ی صلح تهران». دوباره دامنت از دست می رود و هوس می کنی سرکی توی ساختمان موزه بکشی تا ببینی صلح که صبح و شام حرفش را توی تلویزیون می شنوی، چه شکلی است. 

موزه ی صلح تهران؛ ساختمان جمع و جوری که تویش پر است از عکس های کشتارهای دسته جمعی با صلاح های اتمی و شیمیایی و توضیحاتی درمورد کشته شدن غیر نظامیان در جنگ های معروف سده ی بیستم. راهنمایی موزه هم بر عهده ی جانبازان دفاع هشت ساله ایران است که بعضی دست و پا ندارند و بعضی خود از آسیب دیدگان بمباران های شیمیایی صدام هستند. این جا و آن جای موزه هم مجسمه هایی از سران بزرگ ترین جنگ های سده بیستم و ابزار آلات جنگی به چشم می خورد.

موزه ایران باستانموزه صلح

از پارک شهر که بیرون می آیی و راه متروی امام خمینی را پیش می گیری، روبرویت، آنطرف خیابان، چشمت به طاق عظیمی شبیه طاق کسری می خورد که با آجرهای قرمز رنگ ساخته شده است و حس ششمت می گوید اینجا باید موزه ای چیزی باشد؛ و تو که این بار دامنی نداری تا از دست بدهی، بی خیال متروی امام خمینی و دامن و برگشتن به محل کار می شوی و هزار تومانی را که ته جیبت مانده است، خرج خرید بلیط «موزه ی ایران باستان» می کنی!

موزه ی ملی ایران؛ ساختمان بزرگ و زیبایی که طرح ساختش را یک مهندس خارجی داده و عملگی اش را معماری ایرانی کرده و شبیه طاق کسری ساخته شده است. داخل که می روی، اگر کمی اهل فرهنگ باشی، چشم هایت چهارتا می شود. آثار تمدن کهن ایرانی است که در این جا و آن جای موزه نمایش داده شده است. از ظرف های سفالی کوچک و بزرگ و خیلی بزرگ و خیلی خیلی بزرگ گرفته تا مجسمه های جور واجور و ابزارآلات مختلف ایرانیان دو - سه هزار سال پیش. اول موزه خرده ریزه ها را گذاشته اند تا هر چه از اول موزه به آخرش نزدیک تر می شوی، بر شگفتی ات افزوده شود و آن ته که می رسی و کتیبه ی داریوش و مجسمه اش را در سایز واقعی می بینی، چشم هایت از تعجب و تحسین به قدری گشاد شوند که در یک صحنه ی پانوراما - به فارسی همان چشم انداز - مجسمه ی بزرگ مفرغی و تابوت باستانی و شیر سنگی و سرستون تخت جمشید را، به یک بار ببینی و کیف کنی! و بعد از آن که از آنطرف موزه بیرون می آیی، هوس کنی دوباره سری به کتاب «جامعه های انسانی» گرهارد لنسکی و تاریخ تمدن ویل دورانت بزنی و این بار با چشمانی که آثار تمدنی ایران را از نزدیک دیده اند، درباره تمدن کهن ایران و میراث ارزشمند فرهنگ ایرانی مطالعه کنی. و غصه بخوری از اینکه میلیون ها نفر در همین تهران زندگی می کنند که تا بحال سری هم به این موزه و امثال این موزه نزده اند و در عوض در همین یک ساعتی که تو به موزه آمده ای، همزمان بیش از 50 گردشگر خارجی مشغول بازدید از میراث تمدن ایرانی هستند.

موزه ایران باستانموزه ایران باستان

و توی همین فکرها هستی که برای بار سوم قید مترو را می زنی و راه خیابان سی تیر را در پیش می گیری و همانطور که داری برف های روی کوه های شمال تهران را تماشا می کنی و از تمیزی هوا لذت می بری، چشمت به تابلوی موزه ی علوم و فناوری ایران می افتد.

موزه ی علوم و فناوری ایران، ساعت کاری اش تا 5 عصر بیشتر نیست و حالا نگهبان های موزه کم کم دارند چفت و بست در موزه را می زنند و تو که یکدفعه موزه برو شده ای و دست بردار هم نیستی، کم نمی آوری و از همان پشت میله ها توی حیاط موزه را دید می زنی و مجسمه هایی از دستاوردهای علمی ایران را تماشا می کنی.

و پیش از آنکه اتوبوس هفت تیر بیاید و تو را با خودش به تقاطع حافظ - طالقانی ببرد، اتوبوس شیک گردشگران خارجی از کنارت رد می شود و مسیر خیابان میرزا کوچک خان را در پیش گیرد.


توضیح: عکس ها را با موبایل دو مگاپیکسلی زه وار در رفته ی خودم گرفته ام!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی