جامعه و پژوهش

جامعه شناسی برای زندگی

جامعه و پژوهش

جامعه شناسی برای زندگی

جامعه و پژوهش

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است


اشاره:

نوشتار حاضر، در شماره‌ی 48 نشریه‌ی همگام (ماه‌نامه‌ی تحلیلی ـ راهبردی شورای عالی فرهنگی آستان قدس رضوی) ـ مرداد ماه 1394 در پرونده‌ی «اقتصاد فرهنگ» این ماه‌نامه به چاپ رسیده است.

در صفحات 23 تا 27 این نشریه، می توانید مقاله حاضر را ملاحظه نمایید.

دریافت فایل pdf کامل شماره 48 نشریه‌ی همگام


 اگر سیاست[1] را در کلی‌ترین سطح آن، تدوین راه‌حل عملی برای حل یک مسئله‌ی خاص اجتماعی تعریف کنیم (اشتریان، 1381: 51)، نقش سیاست‌‌گذار فرهنگی شناسایی مسائل و تلاش در جهت ارائه‌ی راه‌حل برای آن‌ها است. برای دستیابی به راه‌حل مناسب و کارآمد، بایستی از سطح توصیف[2] (تشخیص مسئله) به سطح تبیین[3] (علت‌کاوی) رسید و ریشه‌های معضلات فرهنگی را به درستی شناسایی کرد. به بیان دیگر، یک اقدام فرهنگی بیش از توصیف و تشخیص مسئله، باید بر تبیین و شناخت علت استوار شود و هدف خود را برطرف کردن علت یک پدیده‌ی فرهنگی قرار دهد.

هنگام بحث از علت پدیده‌ها و معضلات فرهنگی است که پای اقتصاد به میان می‌آید. اگر با نگرشی نظام‌مند[4]، جامعه را متشکل از نظام‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بدانیم، وظیفه و کارکرد نظام اقتصادی، رفع نیازهای اساسی افراد جامعه و تولید و بازتولید زندگی واقعی است و نظام فرهنگی، وظیفه‌ی جامعه‌پذیری، انتقال ارزش‌ها و تعلیم و تربیت اخلاقی جامعه را بر عهده دارد (ریتزر، 1376). بر اساس این دیدگاه، نظام اقتصادی و نظام فرهنگی با یکدیگر کنش و واکنش متقابل دارند و عملکرد هر کدام، بر عملکرد دیگری تأثیرگذار است. به تعبیر دیگر، سوء عملکرد و کژکارکرد در هر یک از این نظام‌ها، می‌تواند منجر به سوء عملکرد و آسیب‌هایی در نظام دیگر شود. بر اساس نگاه سیستماتیک به جامعه، وضعیت مطلوب و بهنجار اجتماعی هنگامی حاصل می‌آید که نظام‌های گوناگون درون نظام اجتماعی، در حالت تعادلی پویا و همراه با یکدیگر به فعالیت بپردازند ( همیلتون، 1379).

حال اگر سیاست‌گذار فرهنگی در برنامه‌ریزی و ارائه‌ی نسخه برای حل معضلات و مسائل فرهنگی از نگرشی نظام‌مند برخوردار باشد، فرهنگ و اقتصاد را در کنار هم خواهد دید و هنگام بررسی یک مسئله فرهنگی و در سطح علت‌کاوی، به علل غیر فرهنگی معضلات فرهنگی نیز توجه خواهد نمود. بر اساس نگرش سیستمی، حتی اگر برنامه‌ریزی و اقدام فرهنگی به بهترین شکل ممکن انجام شود؛ اما نظام اقتصادی دچار آسیب و کژکارکرد باشد، در عمل بسیاری از آسیب‌های فرهنگی در جامعه رخ خواهد نمود و روند جامعه‌پذیری و تربیت اخلاقی جامعه را با مشکل مواجه خواهد کرد.

توجه به علل و بنیان‌های اقتصادی معضلات و پدیده‌های فرهنگی از این باب قابل توجه است که بسیاری از سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان فرهنگی به دلیل عدم وجود نگرش نظام‌مند، گویی فرهنگ را جدای از اقتصاد تلقی نموده و لذا برای رفع و حل معضلات و مسائل فرهنگی، تنها نسخه‌هایی از جنس فرهنگ تجویز می‌کنند؛ در حالی‌که اساساً برای بسیاری از معضلات و مسائل فرهنگی، به‌ویژه در جامعه کنونی ایران، باید دست به بررسی روندهای اقتصادی و تلاش در جهت اصلاح این روندها زد. برای تبیین عینی‌تر این موضوع، به چند نمونه اشاره می‌کنیم.

یکی از مسائل فرهنگی اساسی که مدت‌هاست مدنظر دغدغه‌مندان فرهنگی کشور است، مسئله‌ی سبک زندگی است. در این زمینه، فرامزر رفیع‌پور در کتاب توسعه و تضاد (1377) از فرآیند تغییر ارزش‌ها با آغاز سیاست‌های اقتصادی لیبرال و مبتنی بر نسخه‌های اقتصادی بانک جهانی در طول سال‌های پس از جنگ سخن می‌گوید و با بررسی میدانی، ثابت می‌کند که ظهور تغییراتی در ارزش‌ها و به‌تبع در مسائلی چون سبک زندگی، حجاب و مانند آن، ناشی از این سیاست‌گذاری‌های اقتصادی بوده است. یعنی فرهنگ و مسائل فرهنگی، تحت تأثیر رویکردها و سیاست‌گذاری‌های اقتصادی قرار گرفته است. بر اساس تحقیق رفیع‌پور در زمینه‌ی فرآیند تغییر ارزش‌ها، مشخص گردید که در طول سال‌های پس از جنگ تحمیلی یک تغییر ارزشی از ارزش‌های فرامادی و دینی به سمت ارزش‌های مادی و دنیوی ـ مانند روحیه‌ی مصرف‌گرایی، سودجویی و فردگرایی ـ روی داده است که علت عمده‌ی این تغییر ارزشی در ایران، سیاست‌های اقتصادی لیبرال و در نتیجه مسائلی چون افزایش شکاف طبقاتی و نابرابری‌های اجتماعی، گسترش فقر و ارزش شدن ثروت در جامعه بوده است (رفیع‌پور 1377: 225-224). رفیع پور در تحقیق خود نشان می‌دهد که در طول سال‌های پس از جنگ تحمیلی، فشار هنجاری و کنترل درونی در زمینه‌ی رعایت حجاب به تدریج کاهش یافته است؛ چرا که «وقتی ارزش‌های یک جامعه تغییر کند و از ارزش مذهبی به طرف غیرمذهبی برود، یعنی ارزش‌های مذهبی از نظر اجتماعی بی‌ارزش ‌شوند، طبعاً دارندگان سمبل‌های آن (از جمله حجاب) نیز از نظر افراد کم یا بی‌ارزش می‌شوند» (رفیع‌پور، 1377: ص166). رفیع‌پور بر این نکته تأکید می‌کند که «اگر چه سمبل‌ها می‌توانند تحت شرایطی در پایداری و کارکرد یک نظام اجتماعی مؤثر باشند، اما آنها عامل اساسی نیستند. عامل پایه‌ای و اساسی‌تر برای یک نظام اجتماعی، نابرابری اقتصادی ـ اجتماعی است» (همان، ص232) که در پی آن اخلاقیات و ارزش‌های مذهبی تضعیف می‌گردد و این برای جامعه‌ی ما که پایه و اساس نظم اجتماعی آن، احساسات دینی و ارزش‌های مذهبی است، بسیار هشدار دهنده است. در حقیقت از دیدگاه رفیع‌پور، لیبرالیسم اقتصادی، لیبرالیسم فرهنگی را نیز به دنبال می‌آورد و نمی‌توان در عرصه‌ی نظام اقتصادی لیبرالیسم را به رسمیت شناخت، اما از ظهور و بروز همین لیبرالیسم در عرصه‌ی فرهنگ متعجب بود.

نمونه‌ی دیگر، رابطه‌ی میان الگوی توسعه‌ی شهری و تغییرات فرهنگی است. در این رابطه، بسیاری از صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که نمی‌توان الگوی توسعه‌ی شهری مدرنیستی و سرمایه‌سالارانه ـ که مبتنی بر سودمحوری و منفعت طلبیِ فردی است ـ را به مرحله‌ی اجرا درآورد و از پیامدهای فرهنگی آن در امان ماند. برای مثال، دکتر ابراهیم رزاقی ـ استاد اقتصاد دانشگاه تهران ـ معتقد است مدل سیاست‌گذاری اقتصاد زیارت در مشهد، مدلی لیبرالیستی است[5]؛ این مدل لیبرالیستی، پیامدهای فرهنگی خاص خود را به‌همراه خواهد آورد؛ و نمی‌توان تصور کرد در شهری مثل مشهد این پیامدهای فرهنگی با پیوست فرهنگی برای پروژه‌ها، پاساژها و مراکز تفریح مرتفع شود و ظهور و بروز پیدا نکند؛ چرا که عامل اساسی، مدل توسعه‌ی شهری است. بی‌اهمیت جلوه کردن مدل توسعه‌ی اقتصادی و اکتفا به برداشتی حداقلی از مقوله‌ی پیوست فرهنگی، به واقع ناشی از گسسته دیدن اقتصاد و فرهنگ در ذهن و عمل برنامه‌ریزان است؛ چرا که اساساً مدل توسعه بایستی فرهنگ محور باشد و نه این‌که در دل مدل توسعه‌ی لیبرال به پیوست فرهنگی برای پروژه های گوناگون دلخوش بود. چنین نگاهی باید مدنظر برنامه‌ریزان و سیاست‌گذاران فرهنگی قرار گیرد.

سومین نمونه از اهمیت فرآیندها و سیاست‌گذاری‌های اقتصادی برای مسائل فرهنگی، موضوعی است که دکتر عماد افروغ پیرامون مسئله‌ی شکاف و بحران هویتی در جامعه‌ی ایران بیان می‌کند. افروغ معتقد است که یکی از عوامل اساسی این بحران هویت، ناکارآمدی نهادهای مسئول در رفع مشکلات ساختاری مربوط به آینده‌ی جوانان است. از دیدگاه افروغ، جوان امروز به دلیل مشکلاتی در زمینه‌ی اشتغال، معیشت، مسکن، ازدواج و مانند آن، نسبت به آینده به شدت بدبین و ناامید است و این ناامیدی، خود از عوامل اساسی پیدایش و تقویت بحران هویت است که خود سلسله‌ای از مشکلات و مسائل فرهنگی و اجتماعی را در پی دارد (افروغ 1387: 166-167 و 95-98).

در همین زمینه، می‌توان به دیدگاه صاحب‌نظرانی چون دکتر حسن سبحانی و محمدرضا حکیمی در رابطه با مسئله‌ی فقر و نابرابری نیز اشاره کرد. این صاحب‌نظران این پرسش را مطرح می‌کنند که در جامعه‌ای که در آن فقر و نابرابری اجتماعی ظهور و بروز دارد، چگونه می‌توان تعالی فرهنگی را انتظار داشت؟ از این منظر، رفع نیازهای اساسی و کاهش نابرابری اجتماعی، شرط لازم برای رشد معنوی و اخلاقی جامعه است و در جامعه‌ای که نیازهای اساسی افراد آن جامعه برآورده نشده است، نمی‌توان انتظار کارکرد مطلوب نظام فرهنگی را داشت (سبحانی 1385؛ و حکیمی 1392).

نمونه‌های فوق، تنها من باب تقریب بحث به ذهن ذکر شد و هدف از طرح آن‌ها، فهم عینی‌تر این مسئله بود که در بسیاری اوقات، معضلات فرهنگی خود بنیان‌ها و علل اقتصادی دارند و تلاش برای رفع آن‌ها بدون توجه به روندها و مسائل اقتصادی امکان‌ناپذیر است. بنابراین، توجه به رابطه‌ی اقتصاد و فرهنگ در نظام اجتماعی، پیامدها و الزاماتی برای سیاست‌گذاری فرهنگی خواهد داشت. همان‌طور که ذکر شد، اقتصاد و فرهنگ آن‌چنان تأثیر و تأثرات متقابلی دارند که می‌توان آن‌ها را در هم تنیده دانست و نباید به اقتصاد و فرهنگ به چشم دو مقوله‌ی مجزای از هم نگریست. بنابراین، در یک سیاست‌فرهنگی همه‌جانبه و کل‌نگر، نباید گسستی میان اقتصاد و فرهنگ مشاهده شود و یا برنامه‌ریزی فرهنگی صرفاً بر امور فرهنگی متوقف باقی بماند؛ بلکه توجه به مسائل اجتماعی و اقتصادی چه در سطح کلان و الگوهای توسعه‌ی اقتصادی و توسعه‌ی منطقه‌ای و چه در سطوح میانی و مسائلی چون اختلاف طبقاتی، رفاه اجتماعی، لزوم تأمین نیازهای اساسی و مانند آن، شرط لازم برای دستیابی یک سیاست‌فرهنگی به هدف خود خواهد بود. اگر یک سیاست و برنامه‌ی فرهنگی از بنیان‌ها و ریشه‌های اقتصادی غفلت نموده و تنها به نمودهای فرهنگی بپردازد، در بسیاری از موارد، به‌جای علت با معلول برخورد نموده است.

 

مراجع

- اشتریان، کیومرث (1381)؛ روش سیاست‌گذاری فرهنگی؛ تهران: کتاب آشنا.

- افروغ، عماد (1387)؛ هویت ایرانی و حقوق فرهنگی؛ تهران: سوره‌ی مهر.

- حکیمی، محمدرضا (1392)؛ منهای فقر؛ به کوشش مرتضی کیا؛ تهران: بنیاد علمی و فرهنگی الحیاه.

- رفیع‌پور، فرامرز (1377)؛ توسعه و تضاد: کوششی در جهت تحلیل انقلاب اسلامی و مسائل اجتماعی ایران؛ تهران: شرکت سهامی انتشار.

- ریتزر، جورج (1376)؛ نظریه‌‌ی جامعه‌شناسی در دوران معاصر؛ تهران: علمی.

- سبحانی، حسن (1385)؛ اقتصاد عدالت‌محور؛ تهران: سروش.

- همیلتون، ملکم (1379)؛ جامعه‌شناسی دین؛ تهران: ثالث.



[1] policy

[2] Description

[3] Explanation

[4] systematic

[5] در این رابطه، مصاحبه‌ی دکتر ابراهیم رزاقی، استاد اقتصاد دانشگاه تهران، با روزنامه‌ی خراسان تحت عنوان «لیبرالیسم در کمین اقتصاد زیارت» مورخ شنبه 1392/12/10 را ببینید.

  • علی محمدزاده

آیا همیشه حق با مستضعفین است؟

علی محمدزاده | يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۷ ب.ظ
امروز ماجرایی برایم رخ داد که در ادامه به شرح ماجرا و برخی پرسش هایی که حول آن برایم ایجاد شد می پردازم:

ماجرا چه بود؟

صبح امروز، فردی به بنگاه املاک یکی از دوستانم مراجعه کرد و درخواستی داشت. می گفت همسرش در بیمارستان بستری است؛ حالش خراب است و بیمه اش نیاز به تمدید دارد. در صورتی که در فرم بیمه ذکر کند منزلی که در آن ساکن است مال خودش است، هزینه ی بیمه چند برابر خواهد شد و به همین خاطر تصمیم گرفته است به شرکت بیمه بگوید مستأجر است؛ و حالا آمده بود تا دوست من قرارداد اجاره ای صوری برایش تنظیم کند تا کارش راه بیفتد.

دوست من از سر انسان دوستی با درخواست بنده خدا موافقت کرد و شروع به نوشتن قرارداد نمود. من که آنجا حضور داشتم، اصرار کردم که نباید کار غیرقانونی کرد و از دوستم درخواست کردم بی خیال ماجرا بشود. خلاصه اینکه وسط نوشتن قرارداد زیر قضیه زدیم و آن بنده خدا هم با ناراحتی و دلگیری از بنگاه بیرون رفت.

بعد از این کار، این سوال برایم پیش آمد که آیا رفتار من درست بوده است؟ چه می شد اگر کار این بنده ی خدا را راه می انداختیم؟ مگر به ما نگفت که همسرش در بیمارستان بستری است؟ 

و بعد از اینکه دوستم به من گفت این بنده خدا در یکی از خیابان های پایین شهر مغازه ی کوچکی دارد و کارش تعمیر کفش است؛ و منزل مسکونی اش هم حقیر و قدیمی است، تأثرم بیشتر شد؛ چرا که فکر می کردم طرف دستش به دهنش می رسد. اما بر خلاف تصور من، بنده خدا مستضعف بود و از وصله پینه کردن کفش های مردم خرج زن و بچه اش را در می آورد.

آیا من کار درستی کرده بودم؟ یا نه؟

بعد به این فکر فرو رفتم که شاید خداوند خواسته است به این بهانه از من امتحانی بگیرد و من از امتحان إلهی سرافکنده بیرون آمده ام؛ سنگ دلی خودم را نشان داده ام و بخاطر ترس از عواقب کار غیر قانونی برای دوستم، او را وادار کرده ام منفعت خودش را بر منفعت آن بنده خدا ترجیح دهد. آیا خداوند به خاطر این ظلم مرا عذاب خواهد کرد؟ یا از نعمت هایی محروم خواهد ساخت؟ یا خودم را گرفتار همچه ماجرایی خواهد کرد؟ 


پرسش هایی که برایم پیش آمد
این ماجرا باعث شد پرسش هایی برای من پیش بیاید که برخی از آنها مربوط به نوع نگاه به جامعه و اداره ی آن و برخی اعتقادی بودند.
  1. اولین پرسش این بود که آیا استضعاف و فقر شدید یک فرد می تواند دلیلی باشد بر نادیده گرفتن قوانین در مورد او؟ خصوصاً که به نظر برسد آن قوانین ظالمانه اند و منافع صاحبان قدرت و ثروت را بازتولید می کنند. می دانیم که در کشور ما بخش بهداشت و درمان هزینه های گزافی بر بیماران تحمیل می کند و به دلیل ناکارآمدی قوانین از سویی و خصوصی سازی های بی حد و مرز از سوی دیگر، پزشکان و بیمارستان ها سودهای کلانی به جیب می زنند. و حقیقت آن است که اگر کسی در کشور ما مریضی سختی بگیرد، برای تأمین هزینه های درمان مجبور می شود همه ی زندگی خود را- حتی شاید برخی از اعضای بدنش را- بفروشد. در حالی چنین فشاری به مردم وارد می شود که پوشش بیمه ای مناسبی نیز وجود ندارد و بیمه ها نیز در حد توانشان مردم را می چاپند. و همه ی اینها در شرایطی صورت می گیرد که در کشوری با منابع و درآمدهای سرشار، قلیلی مرفه و بهره مند و مفت خواره هستند و اکثریت مردم برای تأمین مخارج حداقلی خود نیز در مضیقه اند. با این اوصاف، آیا قوانین در مورد همه باید یکسان باشند؟ یا می توان برای فردی که مستضعف و فقیر است، بی خیال قوانین شد یا حتی جنبش های قانون شکنی به راه انداخت؟ برای مثال، طبق فتوای مراجع استفاده از دفترچه بیمه ی فردی برای دیگری شرعاً حرام است. اما آیا می توان به توجیه اینکه فردی مستضعف و نیازمند است، این قید را نادیده گرفت و دفترچه بیمه خود را برای استفاده در اختیار او گذاشت؟ آیا می توان حل مسئله را به نهادهای ذیربط واگذاشت و تا آن وقت آزار و اذیت شدن مردم را به تماشا نشست؟ یا به هر نحو ممکن باید به مردم کمک کرد؛ هر چند غیر قانونی. این وسط حق با کیست؟ آیا در جامعه ای که سازوکارهایش ظالمانه است، می توان گفت همیشه حق با مستضعفین است؟
  2. آیا قانون گرایی سفت و سخت و بدل شدن آن به فرهنگ رفتاری مردم، موجب زایل شدن نوع دوستی ها و دلسوزی ها نمی شود؟ در شرایط حاضر در کشور ما مردم از طریق روابط دوستی و خویشاوندی بسیاری از قیدوبندهای بوروکراتیک را دور می زنند. به تعبیری یکدیگر را یاری می کنند. آیا چنین فرهنگی در جامعه نشان از صمیمیت و نوع دوستی میان افراد نیست؟ آیا باید به سمت سفت و سخت شدن قانون گرایی در فرهنگ مردم حرکت نمود؟ قانون گرایی ارزش است یا ضد ارزش؟
  3. آیا این نظر که همچه بیش آمد هایی امتحان إلهی است اساساً درست است؟ یا بیش از اندازه ماورائی اندیشی و خرافات گرایی است؟ آیا این نظر که چون من چنین کاری کرده ام در آینده چنین بلایی به سر خودم هم خواهد آمد، نظر درستی است؟ اساساً این نظر مبتنی بر چه سازوکار علت و معلولی است؟ عقل این وسط چه کاره است؟ آیا خدا در جهان خلقت چنین نقش آفرینی هایی هم می کند؟ آیا ترس از عذاب دنیوی بخاطر تصمیمات و رفتارها، با عقل سازگار است؟ تکلیف انسان دیندار در برابر این پرسش ها چیست؟
نظر شما چیست؟


  • علی محمدزاده